شد فصل بهار و شدم از غصه هلاک
دارم جگری کباب و چشمی نمناک
گلها همه سر ز خاک بیرون کردند
الا گل من که سر فرو برده به خاک
بـــرادر رفتــی و یادت بجـا ماند مــیان ســینه ام نامـــت بجا ماند
برادر رفتی و با من چه کردی؟ مرا دســـت غروبِ غم سپردی
اتاق قلب مــن بی تو چه سرده تمــــام لحـظه هام لبــریز درده
برادر رســـم دنیــــامون همینه خدا از بین ما گل رو میچینه
نظرات شما عزیزان: